
دین یا علم؛ مصاحبه با دکتر نجاتی حسینی
-
ادمین هدی
-
30 دی 1401
نجاتی حسینی:
در جامعهای که علم جلوتر وپیشرفتهتر از دین حرکت میکند و دین نمیواند خودش را به روزرسانی و علمی و پیشرفته کند لذا دین از علم عقب میماند و بشر بیشتر به سراغ علم میرود برای رفع نیازها و پاسخ به پرسشهای وجودی و هستی شناختیاش و اینجا است که سنگر ها و مواضع دین توسط علم فتح میشود و علمگرایی و عقلانیتگرایی و سپس یک سکولاریزم نسبی مقدماتی شکل میگیرد و لذا دین یا مجبور به عقبنشینی و گرفتن حالت تدافعی شده و یا وادار به تهاجم به علم به قصد حذف آن ! میشود!؟ راه جامعهشناختی و چاره منطقی کار در خصومتورزی نیست، تنها راه چاره در زیست متعامل و تفاهمی وتوافقی علم و دین و روزآمدی و کارآمدی دین است و نیز داشتن یک دین علمی و علم دین و علم دینی.
رساندن پیام دین در گذشته بدلیل صعوبت ارتباطات، فقدان وسایل ارتباط جمعی و سادگی زندگی بشر به نظر مشکل نبود، تبلیغات به صورت منطقهای و گاه کاملا فارغ از منطقه کنار خود بود و دیدارهای حضوری افراد کمک به رفع خطا میکرد، اما اکنون و در عصر جدید، تبلیغ بدلیل سهولت سفر، مهاجرت، گسترش فضای مجازی و سرعت انتقال اطلاعات از پیچیدگی خاصی برخوردار شده و جوامع را از یکدستی خارج و دچار چندفرهنگی نموده است. در چنین جوامعی رساندن پیام دین از ظرافت خاصی برخوردار است و رعایت مبانی و اصولی را میطلبد تا تبلیغ در بستری مسالمتآمیز و ارام صورت گیرد.
با سید محمود نجاتی حسینی (خراسانی) دین پژوه و مدیر گروه دینانجمن انسان شناسی ایران درباره: «مسایل ومقتضیات و چالش های دین ورزی و راههای ترویج و تبلیغ دین در دوره مدرن کنونی» به گفتگو نشستیم.
(۱ ) به نظر شما به چه میزان جامعه ایران دیندار است؟
بسم الله الرحمن الرحیم . وقتی در حوزه دین پژوهی اجتماعی فرهنگی و به عنوان پژوهش گر در جامعه شناسی دین کار و فعالیت میکنید، باید بتوانید همانند یک پزشک، دائم نبض و ریتم و نوسانات دینداری و دینورزی جامعه و فرهنگ را سنجش و مراقبت کنید. ازاین لحاظ تکنیک بارومترهای دین religion barometer یا “نوسان سنجهای دینداری” ابداع شدهاند که به صورت پیمایشهای تجربی دینداری در سطح جهانی و منطقه ای و ملی و محلی سالانه هر ده سال یا دوسالانه وحتی سالانه به صورت بینا فرهنگی (یعنی چند قارهای و درون قارهای و درون کشوری) با یک نمونه کلان از پاسخ گویان چند قومیتی نژادی زبانی و جنسیتی در حد بین ۵ تا ۲۰ هزار نفر اجرا میشوند؛ بر مبنای یافتههای این بارومترهای دین، وضع دینداری در سطح جهان مدرن ما یک وضع سینوسی است یعنی همراه با فراز و فرود است و بالا و پایین دارد و اصلا تک خطی و تک جهتی نیست. یعنی اینطور نیست که در یک دهه و درسطوح جهانی یا منطقهای مثلا در خاورمیانه و یا در اتحادیه اروپا و یا در اقیانوسیه و یا آسیای مرکزی مثلا شاخص دینداری از لحاظ اندیکسهای جامعهشناسی دینی و انسانشناسی دین بالا باشد در حد ۸۰ و یا پایین باشد در حد ۲۰ تا ۳۰ و یا متوسط باشد درحد ۴۰ تا ۵۰. نه اینگونه نیست، برعکس میتوان شاهد بود که ابعاد چندگانه دینداری اجتماعی فرهنگی (یعنی ابعاد نظری، مناسکی، تجربی، اخلاقی، معرفتی و اسطورهای دینداری) که الگوی سنجش وضع دینداری و دینگرایی و دینورزی در جامعه جهانی کنونی است، برخی ابعاد دینداری مانند باورهای مذهبی یعنی بعد نظری مانند اعتقاد به خداو فرشتگان و قیامت و آخرت بالا است، اما شاخص بعد عملی و مناسکی یعنی انجام فرایض دینی مانند رفتن به مسجد و کلیسا و خواندن دعا و نماز و روزه و رفتن به زیارت و مانند آن ممکن است متوسط و یا حتی رو به پایین باشد. در مورد بعد اخلاقی دین ورزی یعنی تاثیر دین داری بر اخلاقیات فردی و اجتماعی نیز ممکن است این شاخص متوسط رو به بالا باشد و یا در مورد تجربه زیسته دینی فردی مانند دیدن رویاهای مذهبی و احساس این که فرد مورد نظر قدیسین قرار گرفته و یا از طریق زیارت و حضور در فضاها ی مقدس مانند حرم ها شفا یافته اسنت و مانند آن، گاه شاخصها بالا است. روی هم تحلیل انسان شناسی و جامعه شناسی دین از یافته های بارومترهای دینی به شرح گفته شده این است که در وضع مدرن و یا حتی پست مدرن کنونی (و یا به نظر بنده حتی در یک وضع پیوندی یا هیبریدی که تلفیقی از دینداری های سنتی و نو سنتی و مدرن و پست مدرن است مانند جامعه ایران معاصر) در جامعه جهانی و حتی یک جامعه منطقهای کلان مانند خاورمیانه و شمال افریقا و اسیای میانه یعنی جهان اسلام شما شاهد نوسانات دینداری اجتماعی فرهنگی هستید بطوری که میتوان این تعبیر را داشت که جامعه در حد وسط بین دینداری بالا و پایین قرار دارد اما نه کاملا جامعه یک جامعه و فرهنگ با دین داری بالا و صد در صدی و ماکسیمال و حداکثری است و نه بیدین و غیر دیندار است. به ویژه در جهان اسلام که متفاوت است از جهان غرب مسیحی شده، دین و عمل دینورزی و نگرش و گرایش به دین یعنی دینگرایی همیشه سنگ بنا و عمود خیمه زندگی فردی و جمعی مسلمانان بوده و هست و خواهد بود. چون از لحاظ جامعه شناختی سنتهای فردی و گروهی و جمعی و نهادی ساختاری زندگی از تولد تا مرگ و از ازدواج تا طلاق و از دوستی تا خویشاوندی و از رقابت تا رفاقت و از تعامل تا حتی تقابل توسط دین اسلام در قالب و در فرمت یک بسته نرم افزاری به عنوان شریعت و به صورت احکام عبادی و معاملاتی و حقوقی فقهی دراختیار عرف یعنی فرهنگ به اصطلاح انسان شناختی ان قرار گرفته است. به همچنین نحوه تنظیم تعاملات زندگی فردی و گروهی و اجتماعی مسلمین هم در قالب فرمت اخلاق اسلامی یعنی نحوه نیکو وخیر خواهانه وارزش مدارانه مماشات و مباشرت و معاشرت و معاملت حسنه با هم دیگر طراحی شده است و نیز دانش و آگاهی های دینی محلی و بومی هم از طریق یک بسته نرمافزاری مانند معارف اسلامی و شیعی فراهم میشود که نوعی فولکلور دینی یه معنای دانش محلی بومی عقیدتی است. به این معنا و با این توصیفات خلاصه کنم، جامعه ما نیز به سبک و سیاق جهان اسلام هم چنان میتواند به عنوان یک جامعه قرار گرفته در سنت دینی و فرهنگ ممتلی از شریعت و فقه و اخلاق اسلامی و معارف اسلامی لحاظ شود. اما این به این معنا نیست و نخواهد بود که همه اضلاع هندسه زیست فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و حقوقی و اخلاقی و زیست محیطی مسلمانان در واقعیت اجتماعی و در میدان عمل کاملا منطبق با سنتهای دینی و اسلامی و شریعت و فقه و اخلاق و معارف اسلامی است. خیر چنین نبوده و نیست و احتمالا نیز چنین نخواهد بود. چون همانطوری که گفته شد سبکهای زندگی مدرن و پست مدرن یا حتی هیبریدی توانستهاند الگوهای فرهنگی اجتماعی خودشان را از جمله الگوهای مبتنی بر عقلانیت، مادی گرایی، سکولاریزم، لذت گرایی، فردگرایی ،علم گرایی، به نوعی بر زیست سنتی دینی تحمیل کنند و آن را تغییر دهند اگر نگوییم تحریف یا تخریب نکرده باشند. در اینجا است که نوسانات و فراز و فرود بین دینداری یا دین گریزی و دینپرهیزی و حتی دین ستیزی و دین برکناری و دین زدایی از فرهنگ و جامعه و تاریخ و زیست جهان و سیستم رخ میدهد. بنابراین در نظر داشته باشید که تعریف دیندار نبودن و دیندار بودن یک جامعه بسیار مشکل است. مثلا جامعه ایران یک جامعه دینی بوده است و انسان دینورز ایرانی همواره با اعتقادات دینی چه پیش از اسلام با دین زرتشت و چه پس از ان با دین اسلام زندگی کرده است و لذا از منظر جامعه شناسی تاریخی دین، تمدنهای ایران باستان و ایران اسلامی (یا به اصطلاح مورد علاقه من: امپراتوری تمدن ایران باستان اسلامی) در طی این ۵ هزاره یک فرهنگ دینی بوده و هیچگاه هم یک جامعه بی دین و ضد دین نبوده است. برای نمونه یک مثال شخصی میزنم: فردی که با ملاکهای جمهوری اسلامی ایران بیحجاب یا بدحجاب و شلحجاب و حتی ضد حجاب است و ممکن است دینداران سنتی و یا حتی در رسانههای حکومتی و شبکههای اجتماعی مشابه به او نگاه مناسبی نداشته باشند و یا بر چسب و لیبل بیدینی بزنند متاسفانه؛ همین شخص بخاطر آن بقایای دینی اعتقادی فرهنگی که دارد در روز عاشورا عزاداری هم میکند، نذری هم میدهد و البته به دنبال سرچ نقشه گوگل نذری هم هست! جهت گرفتن نذری به عنوان تبرک و تیمن از دستگاه امام حسین! و بالاخره اعتقاداتی دارد که از آن در اینگونه مواقع مناسکی مانند محرم و عاشورا تبعیت میکند. بنابراین میتوان گفت دست کم در سطح جامعه ایران کنونی برحسب “پیمایش های ملی دین داری” افرادی هستند که سنتا مقیدند به دین، و افرادی هم هستند که تجربه دینی دارند اما دچار نوعی مادی گرایی و دین زدایی شدهاند و افرادی هم هستند بینابین که درترددند بین دینداری سنتی و مدرن و پست مدرن وبرخی هم در تردیدند بین انتخاب میان بی دینی و دین داری .اما باید به این واقعیت اجتماعی مهم در دینداری نیز اشاره نمود برای ایران کنونی (این را درمقاله پژوهشی مفصلی مستند به دادههای پیمایش های تجربی وضع دینداری درایران دو دهه اخیر تحت این عنوان اورده ام :” واقعیت اجتماعی دین داری در ایران پس از انقلاب اسلامی ۵۷ ” که در شماره اول نشریه مطالعات اجتماعی دین – موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران سال ۱۳۹۱ منتشر شده است) نیز شاخصهای دینداری در سطح باورهای دینی نسبتا بالاست (یعنی حدود ۸۰ تا ۹۰ درصد) اما عمل به احکام عبادی فقهی دین در زندگی روزمره و نیز پایبندی به اخلاق دینی متاسفانه متوسط ( در حد ۴۰ تا ۵۰ درصد ) و حتی رو به پایین است ( در حد ۳۰ درصد). ازاین لحاظ جای نگرانی است چون تحقق دینورزی ودینگرایی در جامعه که میتواند منجر به دینی تلقی شدن یک جامعه شود صرفا به داشتن باورهای دینی ختم نمیشود هر چند باورهای دینی درست و حقیقی مبنا و پایه دینداری هستند مانند باورهای اسلامی و شیعی؛ بلکه درصد بالای عمل به احکام فقهی عبادی دینی و شریعت و پایبندی عملی به اخلاق اسلامی و نیز رعایت حقالناس ( نسبتا شبیه همان حقوق بشر و شهروندی مدرن) است که ملاک دینی شدن و دینی تلقی شدن حقیقی یک فرد و گروه و طبقه و صنف و جامعه و فرهنگ است. ازاین منظر متاسفانه به سختی میتوان گفت که ما در یک جامعه کاملا دیندار زندگی می کنیم!؟
(۲) به نظر شما علت گریز مردم از دین چیست؟
یک پاسخ به اصطلاح تستی و آسان و مجمل دارم و یک پاسخ تشریحی و سخت و مفصل. پاسخ مجمل این است پداگوژی دینی یعنی پرورش مدرن دینی شامل تعلیم و تربیت دینی و تبلیغ و ترویج و آموزش دینی به صورت درست و راهبردی و کاربردی آنگونه که بایسته وشایسته امر دینی اجتماعی مدرن است و مورد نیاز مخاطبان و علاقمندان و کنشورزان دینی هست متاسفانه بنا به علل و دلایلی جامعه شناختی – که اتفاقا از همین منظر جامعهشناختی هم باید تشریح شوند- اتفاق نیفتاده است. از سویی به اصطلاح جامعهشناسی دینی آن، فرهنگپذیری دینی و اجتماعی شدن دینی نسلهای تینیجر و یا باز اجتماعی شدن دینی همه نسلهای همزیست در جامعه از کودک و نوجوان گرفته تا جوان و میانسال و کهنسال به خوبی و به صورت سیستماتیک و نظامیافته و منطقی محقق نشده است. از طرفی به قول گیدنز جامعهشناس برجسته معاصر برتانیایی که به نکته جالبی اشاره میکند و عقیده دارد که
«بسیاری از پدیده های اجتماعی که امروزه شاهد آن هستیم نتیجه کنش های پیش بینی نشده ماست»
میبینیم که پدیدههای مرتبط با امر دینی اجتماعی مانند دینگریزی و دینپرهیزی و دینستیزی و دینبرکناری و دینزدایی از فرهنگ و جامعه و تاریخ به الگوهای سبک زندگی روزمره – به اصطلاح مطالعات فرهنگی آن – به طرزی خواسته یا ناخواسته و دانسته و یا ناداسته و خودجوش (پروسه ای) یا خود ساخته ( پروژه ای ) راه پیدا کرده است. در عین حال که سپهرهایی از زیست جهان ما هم چنان با دینگرایی و دینورزی تعریف و تعیین و متعین شدهاند و با دین نیز هم چنان تعامل دارند .
نتیجه این که در نهایت امر دین زدایی و سکولاریزم ولوازم و الزامات آن را کسی پیشبینی نمیکرد رخ دهند، همینطور که الآن نمیتوانیم علمی ودقیق پیشبینی کنیم چه آیندههای اجتماعی فرهنگی از دینورزی و دینزایی و دینزدایی متصور و قابل تحقق است. با این حال برای پاسخ به سوال شما درباره علت دینگریزی اشاره میکنم به بحث فیلسوفان علوم اجتماعی که از اصطلاحی استفاده میکنند تحت عنوان میدان علتها. یعنی ما میدانی از علتها را داریم که از نظر تاریخی و اجتماعی درآن علل متنوع مختلف متکثر به هم دیگر رسیدهاند و روی هم از طریق منطق همافزایی و سینرژی اجتماعی منجر به شکلگیری یک پدیده تاریخی اجتماعی مهم مانند سکولاریزم SECULARISM (یعنی عرفی شدن و دنیوی شدن و دینوی گرایی ، یعنی کنار گذاشته شدن دین از جامعه و فرهنگ و اهمیت زدایی اجتماعی از دین در جامعه وفرهنگ و راندن دین به حوزه خصوصی افراد به عنوان یک الگوی اعتقاد فردی شخصی شده) و یا حتی پساسکولاریزم POST- SECULARISM (یعنی باز گشت اجتماعی فرهنگی دین به حوزه عمومی و جامعه مدنی و جامعه و فرهنگ و به قول هابرماس واضع این نظریه که نقطه مقابل سکولاریزم است تعامل توافقی تفاهمی دینگرایان و سکولارگرایان برای همزیستی در جامعه) شدهاند. وفق این منطق از جمله علتهای مهم موثر بر شکلگیری دینگریزی میتوان به مادیگرایی و مدرن شدن و شهرنشینی و عقلانی شدن امور و علمگرایی و فردگرایی و بروکراتیزه شدن زندگیها و سلطه نظام سرمایهداری و مصرفی شدن و صنعتی شدن و مانند آنها اشاره نمود که درهمه متون تخصصی جامعه شناسی دین و انسانشناسی دین نیز به کرات مورد بحث قرار گرفتهاند.
همچنین در این میدان علل میتوان به ناکار آمدی و روزامد نبودن و پیشرفته نشدن و مدرن نشدن سازمان – نهاد روحانیت که متولی مدعی رسمی مدیریت دین ورزی است نیز اشاره نمود. به همچنین به ویژه میتوان به نفوذ ظریف و پیدا و پنهان یک پدیده نسبتا نو پدید از جنس و به شکل سکولاریزم معکوس REVERSED SECULARISM ( یعنی دنیوی شدن و دنیاگرایی و دنیازدگی: روحانیت، اجتماعات دینی، باورهای دینی، مناسک دینی، نهادهای دینی ، سازمان های دینی، کنشگران دینی، فرهنگ دینی و …) اشاره نمود که بینهایت به توسعه و تشدید و ترویج و تقویت دینزدایی از جامعه، دینگریزی، دینپرهیزی، دینستیزی، دینبرکناری کمک نموده است. اما در این میدان علل نقش و سهم اثرگذار علم و تکنولوژی بر امر دین و کمیت و کیفیت دینورزی بی نهایت بوده و هست و خواهد بود.
واقعیت این است که علم چندان دستاوردی و سهمی برای معنوی کردن بشریت نداشته است، نه در غرب نه در ایران و نه در جهان اسلام و مسیحیت و علم و تکنولوژی صرفا مزیت مادی و رفاهی و بهزیستی دنیوی داشته یعنی منجر به پیشرفت شده اما منجر به تحول و تکامل معنوی اخلاقی بشر نشده است. علاوه بر این موارد علمگرایی همانگونه که هابرماس میگوید به عقب راندن دین نیز از زیست فرهنگی اجتماعی و نه زیست فردی کمک کرده است. به عقیده او یکی از وظایف دین تحلیل جهان است که امروزه علم این تبیین و تحلیل را بهتر از دین انجام می دهد! و این البته به نقص ذاتی دین بر نمیگردد چون قرار نیست دین جای علم را بگیرد اما در جامعهای که علم جلوتر و پیشرفتهتر از دین حرکت میکند و دین نمیتواند خودش را به روزرسانی و علمی و پیشرفته کند لذا دین از علم عقب میماند و بشر بیشتر به سراغ علم میرود برای رفع نیازها و پاسخ به پرسشهای وجودی و هستی شناختیاش و اینجا است که سنگرها و مواضع دین توسط علم فتح میشود و علمگرایی و عقلانیتگرایی و سپس یک سکولاریزم نسبی مقدماتی شکل میگیرد و لذا دین یا مجبور به عقبنشینی و گرفتن حالت تدافعی شده و یا وادار به تهاجم به علم به قصد حذف آن! میشود!؟ راه جامعهشناختی و چاره منطقی کار در خصومتورزی نیست، تنها راه چاره در زیست متعامل و تفاهمی و توافقی علم و دین و روزآمدی و کارآمدی دین است و نیز داشتن یک دین علمی و علم دین و علم دینی. اما در غرب تلاش شده که این اتفاق رخ ندهد، آنها دین را حذف نکردهاند، دقت کنید که سکولاریزم کنار گذاشتن دین نیست بلکه معنای حقیقی آن در جامعهشناسی دین یعنی دین اهمیت اجتماعی خودش را ازدست بدهد. فرآیندها به سمتی میروند که دین در اقتصاد، سیاست، حقوق و فرهنگ و در حوزه عمومی حضور نداشته باشد و تبدیل به یک امر خصوصی میشود. در حقیقت برای انسانها دین مهم است، منتها زمانی که در حوزه خصوصیشان هستند. برای مثال وقتی وارد خیابان میشوند، دین اهمیت اجتماعی ندارد و برای تبیین و توجیه کارهایشان به دین استناد نمیکنند. اما در جامعه ما از این لحاظ ما سکولار نشدهایم مثلا زمانی که من صحبت میکنم میگویم انشاالله این بحث را پیش خواهم برد، گفتن همین کلمه ان شا الله دلالت بر این امر دارد. درست است که در غرب هم واژه “اوه مای گاد” را به کار میبرند اما به اندازه ما نیست و این واژه برای آنها عرفی فرهنگی شده است.
(۳) هویت دینی در اروپا به چه صورت تعریف می شود و در جهان اسلام چگونه؟
درمبحث مرتبط با مطالعات جامعه و فرهنگ در اروپا، که اخیرا تحت عنوان مطالعات اروپایی EUROPEAN STUDIES نامیده می شود، مسیحیت اساس هویت سیاسی فرهنگی اروپاییها است! هم اروپاییها و هم آمریکاییها بجز هویت ناسیونالیستی که دارند مسیحیت برایشان یک هویت سیاسی است و در قانون اساسی شان مسیحیت پررنگ است و به همین دلیل است که اجازه نمیدهند ترکیه به اتحادیه اروپا ورود پیدا کند. زیرا در کشور ترکیه حدود ۹۰میلیون مسلمان زندگی می کنند. درحال حاضر حدود ده تا پانزده میلیون از جمعیت چهار صد و پنچاه میلیونی اروپا دین دومشان اسلام است. برای اروپاییها هویت مسیحی و نه دین مسیحی واتیکانی خاکریز دفاع فرهنگی اجتماعی و سنگر سیاسی مانع از پیشروی فرهنگ رو به گسترش اسلام گستری در غرب به ویژه اروپا است و البته سیاست پنهانی هم هست برای اسلامستیزی و اسلامهراسی یعنی همان اسلامفوبیای معروف در غرب وفق پروژه آکادمیک و دانشگاهی شرق شناسی ORIENTALISM که از سده های ۱۸ میلادی تا کنون داشتهاند – یعنی معرفی شرق بزرگ (از امپراتوری ایران باستان و تمدنهای کهن سال هند و چین تا مصر افسانه ای) و جهان اسلام (از خاورمیانه تا شمال افریقا و آسیای میانه و هندو پاکستان تا قفقاز و اوراسیا پشت دروازه های روسیه و ترکیه و قبرس و سپس تا اقیانوسیه در مالزی و اندونزی) در فرمت تفکر غربی آنگونه که می خواهند!
اما از حیث هویتیابی و هویتسازی نیز ایرانیهایی که در اروپا و امریکا هستند، برخلاف عربها و برخی از کشورهای دیگر که هویت خودشان را با اسلام تعریف میکنند، عمدتاً یا مسلمان بودن خودشان را بروز نمیدهند بنا به دلایلی و یا هویتشان را با ایرانی بودن شان که یک حس ناسیونالیستی و ایران باستانی است مشخص میکنند که خود این نیز قابل تامل است. در جهان اسلام نیز اما هویتیابی و هویتسازی هر چند محوریت تمدنی آن با اسلام و دو مذهب بزرگ تشیع و تسنن است اما به خاطر چند فرهنگی بودن و چند زبانیتی و چند قومیتی و چند نژادی بودن، نمیتوان به یک فرایند واحد از هویتیابی و هویتسازی دینی اشاره نمود. اما واضح است که از منظر انسانشناسی دین و جامعهشناسی دین یک موزاییک چند فرهنگی تمدنی غنی در جهان اسلام هست که بر حسب آن میتوان شاهد اسلام ترکی، مالایی ، هندو، اردو، پشتو، دری، فارسی و عربی بود. بر همین مبناها هویت دینی ساخته میشود. اما عربیت در جهان عربی اسلام نیز عامل هویت بخش دیگری است. منتهی آن چیزی که به همه این تنوعات وحدت میبخشد، درست مانند مناسک یک دست حج که چندمیلیون مسلمان چند فرهنگی را زیر یک چتر فرهنگی واحد برای یک مقطع زمانی محدود جمع میکند، اسلام واحد است و چیزی هم که این اسلام واحد و تمدن اسلامی واحد را در همه این جهان چند فرهنگی تهدید میکند سکولاریزم غربی است .
وفق تعریف این که به اشتباه گفته میشود، سکولاریزم یعنی دین از سیاست جدا است، این نتیجه سکولاریزم است نه خود آن بلکه میوهی آن است . سکولاریزم ریشه در جای دیگری دارد ممکن است یکی از ریشههایش اومانیزم و ماتریالیسم غربی باشد، کاپیتالیسم نیز هست، اما همین ریشه نیاز به خاکی دارد که مستعد باشد. برای همین آلارم هایی توسط دین پژوهان مسلمان و نواندیشان دینی داده شده تا فهم درست و جامعه شناختی از سکولاریزم شکل گیرد و معلول و نتیجه (تئورم) علت و مقدمه (اگزیوم) سکولاریزم فرض نشوند.
با این حال همانطوری که در ذیل پاسخ به پرسش اول مفصل گفتم، سکولاریزم عینا به معنای غربی آن در جهان اسلام جا نمیگیرد. اما یک “شبه سکولاریزم” در جهان اسلام شکل گرفته است، که همان “سکولاریزم معکوس” است که توضیح دادم به صورت خلاصه یعنی سکولار شدن پنهان و مخفی و ظریف و نامحسوس و ناملموس و غیر آشکار نهادهای دینی و آدمهای دینی و زیست جهان دینی. این که خود دینداران و نهادهای دینی و سازمانهای دینی ماند روحانیت نادانسته و ناخواسته در خدمت این شبه سکولاریزم و سکولاریزم معکوس واقع شوند! خود یک مساله اجتماعی کلان فرامرزی و فرا فرهنگی جهان اسلام است و لذا قابل تامل جامعه شناختی و مطالعه است .
برای نمونه مطالعات جامعه شناختی ما نشان میدهد که وقتی سیستم سیاسی، خواه عرب یا غیر عرب و خواه سنی یا شیعی، خود را متولی و مدافع و مدعی تاسیس یک حکومت دینی میداند ناگزیر است به عنوان قدرت موسس و مدیر و مجری درگیر امور دنیوی شود که عرفی و سکولارند! و هم زمان نیز مدافع امر دینی و احکام فقهی عبادی شوند که غیر سکولار و قدسیاند. لذا این پارادوکس ناشی از تجمیع و تلفیق میان عرف و شرع، فرش و عرش، معاش و معاد و معیشت و شریعت، قدرت و حقیقت، و دین و دینار میتواند زمینه رابرای نوعی شبه سکولاریزم پنهان ناخواسته و نادانسته از طریق ناکارامد معرفی شدن دین فراهم سازد. بنابرین احتمالا به همین جهت است که کشورهای اسلامی که هوشمندی سیاسی دارند ادعا نمیکنند به نام دین حکومت میکنند و ادعای حکومت دینی هم ندارند، با این وجود بنا به دلایل سیاسی فرهنگی رعایت خیلی از ظواهر و احکام شریعت اسلامی را هم دارند (مانند عربستان و پاکستان وحتی گاهی مواقع جمهوری ترکیه سکولار از حیث قانون اساسی آن هم در دولت عدالت و توسعه اسلام گرای طیب رجب اردوغان). با این همه جوامع اسلامی و حتی نظامهای سیاسی آنها گریزی هم از توجه مدیریتی و اداری وبروکراتیک به الزامات شریعت ندارند چون در واقع دین درجهان اسلام بسیار ریشهدارتر و توانمندتر از دین مسیحی در جهان غرب است. در مقام مقایسه الهیاتی و مقایسه متون مقدس ابراهیمی (مقایسه عهدین عتیق و جدید یعنی تورات یهودی و انجیل مسیحی با قران کریم به عنوان عهدخاتم) هم اگر نگاه کنید حرف قطعی نهایی آخر و کامل را هم اسلام زده است و قرآن که سر متن یعنی مادر متون ادیان ابراهیمی است. بیجهت نیست که خاتم الاانبیا داریم و اسلام خاتمه ادیان است در بسیاری از زمینهها ازجمله الهیات، فلسفه و خداشناسی. به باور صحیح جامعهشناسان دین، اسلام هم دین دنیا است و هم دین آخرت. از جمله این جامعهشناسان دین، ماکس وبر است که هر چند فرصت نکرده در زمینه اسلام به خوبی و کامل تحقیق کند اما در عین حال بنا به گزارش مستند و متقن برایان اس ترنر شارح معروف جامعه شناسی دین درکتاب “ماکس وبر و اسلام” وبر نسبتا از عهده تبیین وجه دنیاگرایی در اسلام و نسبت آن با جهان اخرت بر آمده است (داخل پرانتز عرض کنم که اما دو مشکل فعالیت اسلام پژوهی و دین پژوهی مقایسهای تاریخی تمدنی مهم وبر را خدشهدار کرده است؛ اول بینش ضد اسلام اوست و دوم بینش ضدایرانیاش که مانع از پژوهش درباره ادیان ایران باستان از جمله زرتشتیگری و مانویت شده است. وبر به دلیل این که خودش به صورت مستقیم فرصت نکرد روی اسلام تحقیق و بررسی کند بیشتر تحت تاثیر اسلام شناسهای آلمانی بود که علیرغم کمکها و خدمات برجسته به مطالعات اسلامی مدرن و قرآنپژوهی مدرن به دلیل سوءگیری هایی که درباره اسلام داشتند تصویر نادرستی از اسلام در ذهن وبر شکل گرفته است که بخشی از آن البته از نظر هویت سیاسی کنونی در اروپا در مقام نسبت با دین، بر میگردد به این که اسلام ضربههای فرهنگی سیاسی و شوکهای امنیتی نظامی بدی به اروپا و غرب وارد کرده است و لذا یک نوع حس تحقیرشدگی در نسبت با اسلام به غربیها دست داده است؛ که جمهوری اسلامی ایران هم این ضربهها را عمیقتر کرده است. لذا میبینیم پروژههایی چون اسلامهراسی و اسلامستیزی در غرب رایج شده است.)
(۴) دیدگاه وبر درباره دین چگونه است؟
بطور کلی به عقیده وبر مجموعهای از عوامل متنوع جامعه شناختی که به صورت تاریخی به هم میرسند وفق منطق “قرابت انتخابی” حوادث تاریخ و جامعه و فرهنگ و تمدن را شکل میدهند . برای مثال او نمیگوید که فقر علت کفر است، اما او عقیده دارد که در یک جایی و سربزنگاههای تاریخی چندین علت به هم میرسند و وقتی بهم میرسند به اصطلاح امروزی یک نوع سینرژی (همافزایی) دارند و یک چیز را شکل میدهند مانند اتفاقاتی که در زمینشناسی وجود دارد و به عنوان مجوعه عوامل باعث زلزله میشوند. سر این پیچ تاریخی دست کم در جهان مسیحیت، نظام سرمایهداری و پروتستانتیزم که شاخهای از مسیحیت هستند به هم میرسند و چون بهم میرسند، نتیجه این میشود باورهای پروتستانی که باورهایی هستند مورد علاقه نظام سرمایهداری و فعالیتهای نظام سرمایهداری جزء باورهای پروتستان ها میشود. در نزد وبر و در تفسیر جالب و منحصربفرد او که البته مورد انتقاد جامعه شناسان غربی هم واقع شده است پروتستانها که یکی از سه مذهب بزرگ مسیحیت هستند به دو باور مهم در پس از رنسانس میرسند که هم اجازه شکلگیری سکولاریزم را نمیدهد و هم از یک لحاظ کمک کنند تا سرمایهداری و توسعه و باورهای مذهبی با هم پیوند بخورند و پروتستانها سرمنشا و کارگزار و کارفرمای تحولات اقتصادی علمی و تکنولوژیکی و توسعه نظام سرمایهداری و نظام بازار آزاد در غرب شوند که اینها بسیار عوامل مهمی نیز هستند .
در تفسیر وبر پروتستانها مصر بودند بر اینکه باید ازخلقت خداوند سر در بیاورند و بفهمند خداوند جهان را چگونه خلق کرده است که همین موضوع آنها را به سمت توسعه علم تجربی پیشرفته پایه یعنی بیولوژی و فیزیک و شیمی و مکانیک سوق داد. دومین باور این بود که پروتستانها میخواستند درخلقت هم با خداوند شریک شوند لذا به سمت کنترل طبیعت و کار فنی حرفهای پیشرفته و صنعتی شده روی آوردند. بنابراین در جمعبندی وبر شما میبینید که همزمان اقتصاد و مذهب با همدیگر جلو میروند. یک نکته ناخوشایند به عقیده وبر این است که سکولاریزم ناخواسته و نادانسته هم ناشی از همین پیوندها بود ، چون به تعبیر وبر پروتستانتیزم سرنوشت خودش را به نظام سرمایهداری گره زد و به اصطلاح خود وبر پروتستانتیزم با دست خودش گور خودش را کند! چون سرمایهداری منطق خاص خودش را دارد و نمیتواند به امور معنوی توجه کند و فقط با امور دنیوی سروکار دارد.
به تعبیر وبر هم چنین گسترش علم و بازار موجب شد که نوعی بینش مادیگرایی ماتریالیستی شکل بگیرد که دنیا را همینطور که هست بپذیرد. به عقیده او علم غرب و سرمایهداری ارزشها و رمز و راز را از جهان زدود وباعث بی معنا شدن جهان شد و درنتیجه جهان قابل کشف مادی شد بیهرگونه معنای پنهان معنوی و الهیاتی. (برای نمونه شما این را در معماری و شهرسازی هم که تجلی عینی فرهنگ مادی و معنوی یک جامعه و تمدن است میبنید. مثلا وقتی وارد بناهای تاریخی ساده سنتی مثلا با معماری مذهبی مانند حرمها و مساجد و کلیساهای قدیمی و مانند آن ها میشوید نوعی حیرت و حیرانی رمزآمیز و شیفتگی معنوی به شما دست میدهد. اما وقتی در یک برج راه میروید دچار این حس نمیشوید. زندگی مادی هم درست مانند یک آسمان خراش ۱۵۰طبقه است، که چیزی به شما نمیافزاید فقط موجب سرگیجه و دردسرتان می شود ولی موجب تحول شما نمیشود برخلاف یک بنای ساده مذهبی).
یکی از خصایص سکولاریزم این است که نوعی زندگی مادی را فراهم میکند که در این زندگی علم حرف اول و آخر را میزند و شما همه دردها و مشکلاتتان را میخواهید علمی حل کنید. اگر تا دیروز یک مشکلی داشتید و به یک شخص معنوی مراجعه میکردید اما امروز به روانپزشک مراجعه میکنید دقت کنید که این بد نیست، بلکه تغییرکرده است.
به عقیده هابرماس هم حرف هایی که دین بیان میکرد را امروزه علم آنها را بیان میکند و کارهایی که دین انجام میداد را الان علم انجام میدهد و آن قدرتی که دین داشت الان علم دارد. در پارادایم فکری هابرماس همچنان مدرنتیه و سکولاریزم دارای اهمیت است ولی در نهایت به این نتیجه رسیده که برای این که سکولاریزم پیش برود و برای این که یک جامعه ی انسانی داشت بهتر است که دین و علم باهم به گفتگو بنشینند.
دیدگاه