برای ستاره‌ای که کم بدرخشید و بیش، کیمیای این مس شد، در فقدان مسعود دیانی

تلگرام هدی مشاهده مطلب در کانال تلگرام هدی آکادمی

▪️ از صبح که خبر درگذشت مسعود دیانی منتشر شد، فضای رسانه‌ها پر شده از پیام‌های تاثر و ناراحتی. بخشی از این پیام‌ها، به خاطر پایان تلخ داستان جنگیدن یکساله‌اش علیه سرطان بود. امّا اهالی کار رسانه، نیک ‌می‌دانند که مصیبت دیگر، از دست دادن ستاره ایست که مثل او به این سادگی‌ها پیدا نمی‌شود.

▪️ اما چه چیز مسعود دیانی را تبدیل به نمونه‌ای کم نظیر در اهالی دین و رسانه می‌کرد؟

۱- در روزگاری که بسیاری از مبلغین دینی با ادعاهایی شبیه : “مردم پای حرف علمی نمی نشینند، درد مردم مسائل اعتقادی نیست و…” دیانی معتقد بود این کار هرچند سخت، ولی باید جایی با فرمی نوتر برای عامه مردم انجام شود.
او این مسیر را هرچند سخت و بی‌رهرو، با پشتکار و وسواس پیمود و حتی در روزهای سخت سرطان هم پای “سوره”‌اش ایستاد تا اثبات کند هنر پیدا کردن راه است، نه پاک کردن صورت مساله در تبلیغ دینی.

۲- دیانی محافظه‌کاری‌های مرسوم صداوسیما را نداشت. معتقد بود در جایی که کرسی بحث علمی است، محافظه‌کاری و سیاسی‌بازی جایی ندارد و اعتقادات اگر به صورت مستند و مستدل بیان شود جای ترس نیست.

۳- هنر خوانده بود، امّا فیلم‌بازی کردن را بلد نبود. صاف و صادق، مثل یک طلبه یادگیرنده و متواضع، سوالات خود را از کارشناسان می‌پرسید، اعتراض می‌کرد و قانع می‌شد. همین “خود بودن” نمایشی بود که از نمایش بسیاری از مجریان صداوسیمایی جذاب‌تر و دلنشین‌تر بود.

۴- تسلط نسبی‌اش به محتوای دینی و اصول داستان‌گویی، وی را از یک مساله مطمئن ساخته بود: “هنوز حرف نو، مهم و جذاب در تاریخ اسلام هست که مردم از آن بی‌خبرند” با اعتقاد به همین اصل و دانشش در اصول داستان‌گویی، توانست مهمانان خود را به ظرف جذاب داستان و روایت برای بازگویی اعتقادات دینی بکشاند.

۵- او یک بیان جامع را حاصل تضارب آرا و حضور اندیشه‌ها و رویکردهای مختلف می‌دانست. این نگاه نسبتاً باز، موجب شده بود که مخاطب از حضور یک رویکرد تکراری، احساس خستگی و ملال نکند.

▪️دیانی با مرگی جانکاه رفت. امّا چراغی را برای آیندگان روشن کرد که بدانند راه، آنقدرها هم بسته نیست. شاید این آخرین یادداشت، همیشه یادمان بیاورد که مردان خستگی‌ناپذیری مثل او، به این سادگی‌ها پیدا نمی‌شوند:

▪️ناامیدی از درمان در وجودم چراغ امیدی روشن کرده بود که زندگی را در سایه‌ی مرگ از نو برایم تازه و شیرین می‌کرد. دوست داشتم روزهای پر عاطفه‌ای را با فاطمه و ارغوان و آیه بگذرانم.
پر خاطره. پر از گفتگو و آغوش. پر از لبخند. دوست داشتم کار بکنم. برای سوره ماه رمضان کلی شوق و انگیزه داشتم. اتاقم را از نو چیدم. صندلی‌ام را آوردم بالای تختم. کتاب‌هایی که دوست داشتم را بالای سرم چیدم. برای خودم تبلت گرفتم. که هیچ وقت نداشتم. چراغ مطالعه‌ی ایستاده‌ای که سال‌ها بود دوستش داشتم را سفارش دادم…

هرچقدر مرگ برای انسان‌ها زیبا بوده، مردن سخت و جانکاه بوده. هرچقدر مرگ زیباست و سبکی و شادی و نور به همراه دارد، مردن درد و ناله و رنج. روزهای سختی را می‌گذرانم. بدون زیبایی‌هایی که دوستشان داشتم و به آنها فکر می‌کردم. همین.»

یادداشت مهمان: یونس اصفهانکی

دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *